دختری در قلب من 💗قسمت2

دید عارف:ها!شدو کجا رفت؟آها رفت پیش دکتر ،پس منم میرم🙂
دید شدو:آه.....مثل همیشه باید این همه دست گاه بهم وصل کنن، ها !بازم این پسره ،این بار چی میخواد 🤨
عارف:بیا بریم....از اونجا اومدیم بیان و من گفتم:
عارف:سلام..من عارف هستم🙂
شدو:سلام ...من ماریا هستم 😶
عارف:آآااا.......پس چرا پدر بزرگم بهت میگه شدو؟
ماریا:چون من دوتا اسم دارم ،خوب چی کارم داشتی؟
عارف :هیچی. میای یه بازی؟
ماریا:باشه‌.
عارف:خوب بیا جلو ...ماریا اومد جلوی من ،من دور کمر ماریا یک تناب بستم ،اسکیت خودم رو پوشیدم و تناب رو مهکم گرفتم.
ماریا:این بازی خیلی نیستا 😟
عارف:نترس،راه بیوفت 😁وای......ماریا انقدر سریع میدوید که از زیر اسکیت دود بلند میشد...یوهو.....ها ماریا هواست باشه 😥
ماریا:ها!
عارف:آخ......هر دومون به یک میز که پر از شیرینی بود خوردیم.چشمم رو باز کردم همه جای من و ماریا کیکی بود ...ها.ها.ها.ها، منو ماریا دست و پامونو بازو بسته میکردی ...ها بدو پدر بزورگ داره میاد.......من ماریا رو بردم تو اوتاقم، دیدم داره میخنده بهش گفتم:وقتی میخندی زیبا تر میشی. 🙂
ماریا:ها...مرسی😳 ها!تو گیتار میزنی ؟
عارف:او....آره...
ماریا:میشه....بزنی برام 😳
عارف:آره.....داشتم گیتار میزدم که یهو دیدم ماریا داره میخونه 😳
ماریا:چشمک بزن ستاره تاریکی ترس نداره....چشمک بزن ستاره تاریکی ترس نداره...لالالا.لالالا.....ها!ببخشید😖
عارف:نه عیب نداره 😊وایسا...رفتم آهنگ گذاشتم .و ماریا رو بلند کردم و باهاش رقصیدم.
ماریا:من بلد نیستم😥
عارف:بهت یاد میدم،وقتی ماریا رقص رو یاد گرفت تا ساعت ها داشتیم میرقصیدیم، که یهو ماریا خسته شد. بردمش دم اون شیشه آبی که توش بود .
ماریا:مرسی بابت امشب ،شبت بخیر😊
عارف:شب بخیر ماریا 😊

این داستان ادامه دارد......
دیدگاه ها (۱)

دختری در قلب من💗قسمت3

آرزو

دختری در قلب من💗قسمت 1

میخوام یک رومان بنویسم اسمشو چیبزارم

خطوط موازی

~My Dream Life~

نشستی روی صندلی و سرتو انداختی پایین تو جشمات پر اشک بود ( ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط